جدول جو
جدول جو

معنی گل چوان - جستجوی لغت در جدول جو

گل چوان(گُ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 27هزارگزی شمال خاوری مراغه و 22500گزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 256 تن سکنه است. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات، کرچک و نخود است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل جهان
تصویر گل جهان
(دخترانه)
گل جهان، بهترین و زیباترین گل در جهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل خوار
تصویر گل خوار
کسی که عادت به خوردن گل دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله چران
تصویر گله چران
چرانندۀ گله، کسی که گله را به چرا ببرد، شبان، چوپان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل چای
تصویر گل چای
از اقسام گل محمدی با گل های پرپر
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
شخصی که گل می چیند. (برهان) (ناظم الاطباء). گل چیننده:
نیابی کس از خاص و از عام گیتی
که از باغ انعام او نیست گلچین.
سوزنی.
، باغبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ خَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شیراز و 2هزارگزی راه فرعی شیراز به خرچول. هوای آن معتدل و دارای 275 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
رجوع به گل مختوم شود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقعدر 67هزارگزی شمال باختر اردل و متصل به راه گلچین به اردل. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام زنی بوده است ولی شعار. گویند خدا را در خواب دیده بوده است. (برهان). نام زنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
نوعی گل سرخ است که بدین نام خوانده میشود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 14500گزی جنوب بابل. هوای آن معتدل و دارای 280 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کلارود و محصول آن برنج، پنبه، نیشکر، غلات، صیفی و کنف است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ چُ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 38هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 7 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لاچْ)
نام دهی جزء دهستان خدابنده لو بخش قیدار از شهرستان زنجان. واقع در سه هزارگزی خاور قیدار. دارای ششصد تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 8500گزی شمال خاوری قره آغاج و 27هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به میانه. هوای آن معتدل و دارای 271 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، نخود و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ حَ)
دهی است از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 102000گزی خاور حاجی آباد و 3000گزی خاور راه مالرو بافت و میناب. هوای آن گرم و دارای 115 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 7500گزی جنوب باختر سلماس و 1500گزی جنوب راه ارابه رو سلماس به چهریق. هوای آن معتدل و دارای 402 تن سکنه است. آب آن از رود خانه زولا و محصول آن غلات، حبوبات و بزرک است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن ارابه رو است و تابستان از راه ارابه رو اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ دِ)
دهی است از دهستان ناوه کش بخش چگنی شهرستان خرم آباد واقع در 180هزارگزی خاور سراب دوده و 2هزارگزی شمال اتومبیل رو خرم آبادبه کوهدشت. هوای آن معتدل و دارای 90 تن سکنه است. آب آن از رود خانه خرم آباد و محصول آن غلات، حبوبات ولبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. پل مخروبه از آثار قدیم روی رود خانه خرم آباد وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام یکی از محصولات بلوط و این نام در سردشت متداول است. (مؤلف). قلقاف. گل گاو
لغت نامه دهخدا
(گُ)
از قرای بلوک ایرج است. (جغرافیای غرب ایران ص 109)
لغت نامه دهخدا
(چَ بِ فُ)
چرانندۀ گله. چوپان. شبان. و رجوع به گله شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ چِ)
قسمت بالای فتیلۀ چراغ پس از سوختن. رجوع به گل چراغ گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ کَ دَ)
گل را از بوته برگرفتن. (ناظم الاطباء). چیدن گل. کندن گل:
به گل چیدن آمد عروسی به باغ
فروزنده رویی چو روشن چراغ.
نظامی.
عجب آن است که با زحمت گل چیدن و خار
بوی صبحی بشنیدم که چو گل بشکفتم.
سعدی.
گل نخواهد چید بیشک باغبان
ور نچیند خود فروریزدز باد.
سعدی.
، تماشا کردن. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ سو سَ)
نوعی زنبق رشتی است. رجوع به سوسن و زنبق شود
لغت نامه دهخدا
(گُ مُ)
دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 4هزارگزی جنوب اردبیل و 2هزارگزی راه شوسۀ خیاو و اردبیل. هوای آن معتدل و دارای 10 تن سکنه است. آب آن از رود و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ چَ)
نوعی از مصنوعات آتشبازان. (برهان) (فرهنگ رشیدی). نوعی از آتشبازی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گله چران
تصویر گله چران
کسی که گله را چرا دهد چوپان شبان راعی
فرهنگ لغت هوشیار
اجسام کروی شکلی بقطر 10 تا 12 میلیمتر که دارای برجستگیهای متعدد است و بر اثر گزش حشره مخصوصی بنام سینیپس کالائه تینکتوریائه بر روی جوانه های درخت بلوط ظاهر میشود و آنها را بنامهای مازو مازوج برارمازو برارمازی قلقات گلوان زشگه کره خرنوک یا سه چک مازورو سکانیز مینامند. این اجسام دارای تانن بسیار هستند و بعنوان قابض قوی در پزشکی بکار میروند و بعلاوه در صنعت جهت تهیه مرکب سیاه و رنگ کردن پارچه ها و نیز در دباغی مورد استفاده قرار میگیرند. اجسام مزبور محل رشد تخمهای حشره مذکور در فوق اند و پس از آنکه تخمها تبدیل به حشره کامل شوند گلگاو را سوراخ میکنند و از آن خارج میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل چکان
تصویر گل چکان
آنکه یا آنچه گل فرو ریزد، درختی است در هند قهوه، نوعی آتشبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل خوار
تصویر گل خوار
آنکه گول خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل چیدن
تصویر گل چیدن
گل را از بوته برگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گو چران
تصویر گو چران
آنکه گاوان را بچرا برد گاوبان
فرهنگ لغت هوشیار
گل ریز گل پاش گل فشاننده: چون تو درخت دلستان تازه بهار و گل فشان حیف بود که سایه ای بر سرما نگستری. (سعدی)، افشاندن گلها در جشنها مخصوصا ایام نوروز: خونی ز زخم خار پرو بال بلبلان در پای گلبن است گلفشان داغها. (سنجر کاشی)، نوعی آتشبازی گلریز گلریز آتشباز، سرخ چهره: کاشکی برجان شیرین دسترس بودی مرا تا زشادی کردمی بر گلفشانان جان فشان. (معزی)، بیماری سرخک
فرهنگ لغت هوشیار
آتش خانه ی حمام
فرهنگ گویش مازندرانی
تپه ای از گل رس مخصوص که از آن برای ترمیم دیواره ی خانه استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی